برادر بودن برای برادر، آن هم برادری چون خورشید خاوران، کافی بود که رنج فرسنگ ها سفر بر خود هموار بیند. دیگر برادران را همسفر خود کند. و با اشتیاق خود، نزدیکان و دوستان را برای پیوستن به کاروانِ دیدارِ برادر به تکاپو اندازند.همهمه ای از تهیه ی وسائل سفر در شهر برپا شد. گروهی یا تک تک همه در فکر پیوستن به قافله ی برادران بودند. تا این که هفتصد نفر راهی مرو شدند.

آستان بوسی برادری که به جبر جبار دیدگان از محضرش دور افتاده بودند، طنین طبلی شده بود که از فرسنگ ها، مردم شهر های مسیرِ مرو را اعلان می داد تا گروه گروه به قافله ی برادران بپیوندند.

تاریخ که دویست سال از هجرت پیامبر را پشت سر گذاشته بود، کمتر به یاد داشت اینچنین گروهی، خود جوش و از روی ارادت سیر مسیری ناهموار را از برای دیدار برادری در غربت طی کنند. و چه بسیار این آمدن برای برادری در غربت مایه ی دلگرمی بود و حتما چه هولناک برای کسانی که چشمان اشتیاق هزاران نفر را محروم جمال او کرده بودند.

[علی اکبر تشید تعداد همراهان را 12 هزار نفر، جعفر مرتضی 3 تا 6 هزار نفر و سلطان الواعظین شیرازی 15هزار نفر ذکر می کند.]

خبر همه جا پیچید. به مرو هم رسید. مرو در فکر فرو رفت. قلم بر دست گرفت و نوشت.

قُتلُغ خان نامه را گشود که ای استاندار ما، گروهی از مسیر بصره و فارس در حال حرکت به سوی طوس هستند، آنها را به هر قیمتی شده به سمت دیارشان بازگردان.

قافله به شیراز نزدیک می شد غافل از آن که سپاهی از شیراز به قصد جانشان گسیل شده اند، در خان زینان به هم رسیدند.

یک طرف سپاهی کامل، یک طرف قافله ای دلداده؛ باید نزاع سنگینی  رقم می خورد، قتلغ خان حمله می کرد اما بی پاسخ نمی ماند. همه ی همراهان به یک طرف، برادران جنگیدنشان فرق می کرد، گویی شجاعت را از جد امجدشان به ارث برده بودند.

برای بار سوم سپاه قتلغ حمله کرد و پاسخ دندان شکنی دید، به سوی شیراز برگشت تا چاره ای بیندیشند. یکی گفت اینها به شوق دیدار برادر به گرد هم جمع شده اند اگر به آنها بگوییم که ولیعهد از دنیا رفته است شاید به موطن خود بازگردند. موافق و مخالف بالاخره این پیشنهاد را از هیچ بهتر دیدند.

جارچیانِ سپاه فریاد زنان خبرِ از دست رفتن علی بن موسی علیه السلام را به گوش قافله ی مرو رساندند. و کار ساز هم افتاد.

اکثریت پراکنده شدند، عده ای خود را به سرعت به دوستانشان که در درگیری ها فرار کرده بودند می رساندند و عده ای سراسیمه به هر کجا که باشد می گریختند. اما همه در یک مُهم با هم مشترک بودند که نمی دانستند با غصه ی محرومیت از دیدار چکونه کنار خواهند آمد.

برادران به گِرد عزیز کرده ی پدر جمع شدند که ای برادر، اینک چه کنیم؟

راه پیش که نداریم و اصلا هدفی در پیش نداریم و دل برگشت هم نداریم، چاره چیست؟ قرار بر این شد مخفیانه به سمت شیراز به راه افتند تا جایی را برای اختفا بیابند.

قتلغ خان از همه دست می کشید هم نمی توانست برادرانی که سپاه او را در هم پیچیده بودند فراموش کند، دستور عمومی بر یافتن برادران صادر کرد.

شهر یکپارچه چشم شده بود و می گشت و بالاخره یافت آنچه را که ای کاش هیچ گاه نمی یافت.

نرسیده شمشیر کشیدند، اما برای همین چند برادر هم باید با خود سپاه می آوردند. یکی از آنها یک تنه همه را حریف بود. دور او جمع شدند، کارساز نیفتاد تا اینکه ناجوانمردانه در حالی که در حال استراحت بود از پشت شمشیری در فرق مبارکش فرود آورند.

سرقافله دار را به زمین زده بودند و مسرور از این ننگ به پایکوبی و کشتار دیگر برادران پرداختند. در آخر کار هم برای این که اثری باقی نماند مکانی را که مختفی شده بودند بر سرشان آوار کردند تا برادران زیر یک سقف با هم به آرامی به آرامند.

[این بخش داستان نویسی شده بر اساس: بحار الانوار، علامه مجلسی؛ تحفة العالم، بحر العلوم؛ شبهای پیشاور، سلطان الواعظین.]

هر قرن هر سال هر شهر هر محله هر کوچه برای خود تاریخی دارد و این خانه تا جایی که به یاد دارد تاریخ 203 قمری را برای عزای مردانی از جنس خدا برای آیندگان ثبت کرد. و از دید غائب شد.

[ تاریخ دقیق این واقعه در دسترس نیست ولی از اعلان خبر شهادت امام رضا علیه السلام  و بی اطلاعی قافله، ارباب تحقیق این فاجعه خونین را با اندکی فاصله از شهادت علی بن موسی علیه السلام قرین می دانند. ریحانة الادب: ج 3 ص 169.]

 

 

 

صفحات تاریخ به دنبال فرزندان برومند کاظم ترین مرد خدا می گشت. صفحاتی قدوم مبارک او را به سوی اسفراینِ [لباب الانساب - خطی - آستان قدس رضوی، شماره 5740.] خراسان سوق می دادند و اوراقی ایشان را به کاظمین[تنقیح المقال: ج 1 ص 79.] منتسب می کردند، عده ای به سرزمین های بلخ [تحفة العالم: ج 2 ص 29؛ طرائق الحقائق: ج 3 ص 224.] می رساندند و گروهی در ابرقو [یادگاری های یزد: ص 354.] مأوا می دادند. در این میان صفحات زرین تاریخ نویسان و تراجم نگاران ایشان را به سوی شهر هزار مزار راهنما بودند و افتخار میزبانی را بیشتر برای مردمان شیراز [نزهة القلوب: ص 138؛ تاریخ گزیده: ص 204؛ رحله این بطوطه؛ سفرنامه ابن بطوطه؛ انوار نعمانیه؛ بحارالانوار؛ ریحانة الادب؛ الفوائد الرجالیة؛ ریاض العلماء؛ روضات الجنات؛ بهجة الامال؛ منتهی الامال؛ منتهی المقال؛ جامع الانساب.] حساب می کردند.

دست روزگار گشت. تاریخ جباران مغلوب باخدایان شد. حاکمیت شیراز به دست امیر مقرّب الدین، مسعود بن بدر (623 - 658 ه ق)  وزیر آبادگر اتابک بن سعد زنگی (متوفای 659ه ق) افتاد و ایشان هر چه در توان داشت در آبادانی شهر و تکریم شریعت الهی تلاش کرد.

این میان در حومه ی شهر به انباشته ای از دورریخته های مردم رسید، دستور به پاکسازی محل داده شد تا در آن مکان عمارت عظیمی بر پا کنند.

در اثناء کار، جسدی تر و تازه، بدون کوچکترین تغییر و تبدیلی در ظاهر، با فرقی شکافته، وجیه  و در کمال زیبایی مکشوف گشت. این گونه می نمود که امروز مورد جسارت قرار گرفته در حالی که ناظرین سال های متمادی وجود تل را از خاطر می گذراندند.

وزارت خانه را خبر کردند، وزیر اعظم دستور به تفتیش صادر نمود. انگشتری در انگشت دست راست جسد یافتند که بر نگینش حک شده بود:

العزّة‌ لله، احمد بن موسی

 

ائمه و افاضل و اعیان شیراز جلسه کردند و تحقیق بر آن شد که خدمت امیر عارض شوند : این جسد متعلق به نور چشمیِ امام هفتم شیعیان، احمد بن موسی الکاظم علیهما السلام ، برادر علی بن موسی الرضا  علیه السلام است. ایشان پیش از حدود چهار قرن و نیم به همراه برادران در شیراز به طرز فجیعی به شهادت رسیده است.

از احوالات ایشان این گونه به ما رسیده است که:

احمد بن موسی از علاقه ی شدیدی که به برادر امام خود داشتند و از ترس تکرار رفتاری که عُمال حکومتی با پدر گرامیشان انجام داده بودند با گروهی از اقوام و دوستان پس از کسب اجازه از جانب برادر راهی مرو می گردند، [از معروف ترین اقوام همراه ایشان که هم اکنون در شیراز مدفون اند، یکی محمد بن موسی مشهور به محمد عابد است که در جوار مرقد ایشان، گنبد و بارگاهی دارند و دیگری حسین بن موسی مشهور به علاءالدین حسین است که جسد ایشان هم تر و تازه دیده شده (برای اطلاع بیشتر مراجعه کنید به: علی اکبر مهدی پور، اجساد جاویدان) و در مکانی که به آستانه مشهور است مأوا یافته است.] گروه هایی نیز از دیگر شهر ها برای دیدار امام همراه ایشان می آیند، تا به شیراز می رسند و از شهادت مولایشان مطلع می گردند، همراهانشان پراکنده شده و ایشان با جمعی از نزدیکان به شهادت می رسند.

امیر مقرب الدین دستور داد در همان جا یی که بدن ایشان را یافته بودند بر بدن شریف نماز بخوانند، و با احترام و تجلیل در حضور علماء و بزرگان شیراز به خاک بسپارند، و بنایی وسیع و زیبا بسازند تا زائران و عابران آن مزار را زیارت نمایند.

[این بخش داستان نویسی شده بر اساس: شیراز نامه، زرکوب شیرازی؛ شد الازار فی حط الاوزار عن زوّار المزار، معین الدین ابوالقاسم جنید شیرازی؛ بحار الانوار، علامه مجلسی؛ ریحانة الادب، مدرس خیابانی؛ شبهای پیشاور، سلطان الواعظین.]


 

 

 

 

خبر پیدا شدن جنازه ای تر و تازه در اطراف و اکناف می پیچد. هر کجا که تجمعی دیده می شد نامی از ایشان به گوش
می رسید که احوالات احمد بن موسی را برای هم مرور می کنند.

[این بخش داستان نویسی شده بر اساس: شد الازار ، جنید شیرازی؛ ارشاد، شیخ مفید؛ اعلام الوری، طبرسی؛ کشف الغمة، اربلی؛ بحار الانوار، علامه مجلسی؛ جامع الرواة، اردبیلی.]

خبر کوچکی نیست که مخفی بماند، جسدی پس از گذشت 450 سال پدیدار شده، آن هم متعلق به شخصیتی که خود و پدرانش محبوب ترین عالم بودند.

یکی از سخاوتش سخن می گوید، دیگری می گوید می دانستید که ایشان یک هزار برده به دست خودش آزاد کرده است، دیگری اضافه می کند جالبترش این است که همه ی آنها را از دست رنج خودش خریده و آزاد کرده.

یکی می گوید او کاتب قرآن بود، بسیار خط خوبی داشت، قرآن می نوشت و با اجرت آن برده می خرید و در راه خدا آزاد می کرد، می گویند در حدود هزار قرآن کتابت کرده است.

یکی می گوید شنیده ام که بعضی [نوبختی، شهرستانی و اشعری به جدا شدن ایشان از شیعه اثنی عشریه قائل شده اند.] به او نسبت های خوبی نمی دهند، نمی دانم، می گویند او از امامت علی بن موسی علیه السلام  دست برداشته، یا می گویند فرزند امام رضا علیه السلام  خردسال بوده لذا احمد را به عنوان امام انتخاب کرده اند. دیگری می گوید این چه حرفی است اگر ایشان در بیعت برادر خود نبود پا در سفر مرو نمی گذاشت، می دانی آن زمان ها چقدر مسافرت سخت بوده.

دیگری می گوید من می دانم این حرف ها بخاطر چیست، این آقازاده نزد پدر بسیار عزیز بود و ایشان را مقدم بر برادران می دید و مادرش ام احمد هم از محبوبیت ویژه ای نزد امام  برخوردار بود لذا مردم خیال می کردند بعد از پدر امامت به احمد خواهد رسید، شنیده ام بعد از شهادت امام کاظم عده ی زیادی درب منزل احمد آمده خطاب کردند ما همه در بیعت تو هستیم. اما ایشان همراه جمعیت با احتشام ویژه ای به مسجد آمد و خطبه ی ارزنده ای ایراد کرد و آنگاه فرمود: ای مردم! همچنان که شما در بیعت با من هستید، بدانید که من خود در بیعت برادرم علی بن موسی  الرضا علیه السلام  هستم، آگاه باشید که امام مفترض الطاعه بعد از پدرم، برادرم علی بن موسی علیه السلام است، بر من و شما واجب است که از او اطاعت کنیم. سپس بسیار گسترده در فضایل برادر سخن گفت و حاضران را تسلیم خواسته ی خود کرد و در حالی که پیشاپیش آنها حرکت می کرد به محضر امام رضاعلیه السلام شرف حضور یافتند و به امامت آن بزرگوار اعتراف نموده و بیعت کردند. همانجا علی بن موسیعلیه السلام دست بر دعا برداشت که ای برادر : هم چنان که حق را پنهان و ضایع نگذاشتی، خداوند در دنیا و آخرت تو را ضایع نگذارد. [بحار الانوار: ج 48 ص 308؛ الارشاد شیخ مفید: ج 1 ص 20؛ تحفة العالم: ج 2 ص 27؛ جامع الانساب: ج 1 ص 74.] اصلا فکر می کنم این که جسد ایشان، آن هم اینگونه پیدا شده شاید بخاطر دعای برادرش باشد.

دیگری می گفت همین گونه است، بهای هر کس ظرف وجودی اوست، پدرش موسی بن جعفر علیه السلام ، مادرش ام احمد وصی امام علیه السلام ، و خودش هم در کمالِ آقایی، جلالت قدر، سماحت  قلب، سخاوت دست، مناعت طبع، کثرت عبادت، منزلت رفیع  و تقوا و پرهیزکاری شهره ی آفاق. همین طور می شود که جسدش نمی پوسد، مگر زمین جرأت می کند.

دیگری می گوید شنیده ام 10 طائفه در قبر نمی پوسند، جهادگران، اذان گویان، دانشمندان، حاملان قرآن، شهیدان، پیامبران، بانوانی که در حال زایمان بمیرند، کسانی که به ستم کشته شوند، آنانکه روز جمعه دیده فرو بندند و کسانی که شب جمعه بمیرند. [مستدرک وسائل: ج 2 ص 50. برای اطلاعات بیشتر مراجعه کنید به: اجساد چاویدان، علی اکبر مهدی پور.] این آقا هم بسیاری از این ویژگی را داشت شهیدش کردند، به ستم بر او شمشیر کشیدند، حامل و حافظ قرآن هم بود و چه جهادی بالاتر از این که به یاری غریب الغربا می رفتند و احتمالا از اذان گویان هم بود.

دیگری می گفت شنیده اید! بعضی از مخالفان به سوی اسلام متمایل شده اند، و گروهی از آنان رسما ادعای اسلام کرده اند. خداوند در مرده ی احمد بن موسی هم معجزه نهفته است. احمد فقط در زمان حیات برادران و پدر را مجذوب خود نکرده جسدش هم همه را به سوی دین جذب می کند.

یکی می گوید من شنیده ام بعد از قمر منیر بنی هاشم، احمد بن موسی در شخصیت و عظمت از همه ی امامزادگان برتر است. دیگری می گفت باید اینگونه باشد، به او سیدالسادات الاعاظم می گویند. او احادیث فراوانی از پدران خود روایت کرده است.

[بیهقی می گوید: احادیث بسیاری را از جمله از پدرش روایت کرده اما بجز یک روایت که در کافی کلینی بنام احمد بن موسی ذکر شده مورد دیگری یافت نشد.]

یکی می گفت حتما چقدر در فراق پدرش اندوهگین شده، آخر شنیده ام عزیز کرده ی پدر بود، پدرش قلبا بر او مهر می ورزید، دیگری می گوید آری، شنیدم حسن بن محمد بن یحیی می گفته در سفری که احمد در خدمت پدر بوده هر گاه احمد به کاری مشغول بود پدرش چشم از او بر نمی داشت و مخفیانه با گوشه ی چشم بر او نگاه های گرم و محبت آمیز می نمود.

یکی می گفت خدا را شکر، این چه موهبتی بود که خدا بر شیراز ما و دوران ما ارزانی داشت. معجزه ای از این بزرگتر برای حقانیت اسلام نمی شود یافت. باید مزاری که بر فراز آن می سازند ساختمان با عظمتی باشد.


 

 

 

 

در کنار این سخن هایی که پایانی برایش تصور نمی شد، بنّا و کارگران امیر مقرب الدین، ساخت بقعه بر فراز آن مرقد مطهر را به اتمام رساندند.

خَلق شیراز روانه ی آن بارگاه شده، التجا نموده، خواسته هایشان محصل شد. بدین منوال مشهد مبارک احمد بن موسی بسرعت اشتهار یافت. تا هرچه سریعتر اتابک زنگی بارگاه باشکوه تری برفراز آن بنیاد نهاد.

در سال 744 ه ق تاشی (طاش) خاتون مادر ابواسحاق اینجو برای ایشان قبه ای مرتفع و در نزدیکی آن مدرسه ای بنا کرد. قرآن های بسیاری برای مقبره اش وقف نمود و برای خود قبری در جوار ایشان تدارک دید. این ساختمان بعدها از بین رفت.

از بنا کردن ساختمان بعدی سندی در دست نیست اما به سال 912 ه ق تعمیرات قابل ملاحضه ای به دست حبیب الله شریفی متولی مقبره صورت پذیرفت. به سال 997 ه ق مجددا و به سال 1142 و 1146 بازهم تعمیراتی انجام شد.

به گفته ی تاورنیه (نیمه قرن 11ه ق) بنای آجری شاه چراغ به سبب توجه مردم از دیگر اماکن مذهبی شیراز بهتر حفظ شده بود.

نادر شاه افشار پس از مرمت آستان مقدس دستور به ساخت و نصب قندیلی از طلا داد. که بعد از زلزله ی 1239 ه ق حسینعلی میرزا با فروش آن به بازسازی کلی بنا و ساخت گنبد پرداخت.

به سال 1243 ه ق ضریحی نقره ای برای مزار ساخته شد. بعد از آن به تدریج بزرگان بسیاری بر تعمیر ، تکمیل و بازسازی آن مرقد همام همت گماشتند. دست روزگار و مرور زمان به سال 1340ه ق گنبد و بارگاه را به کلی نابود ساخت اما به سرعت عمارتی زیباتر جایگزین آن گردید.

[برای اطلاعات بیشتر مراجعه کنید به: دائرة المعارف بزرگ اسلامی: ج 7 ص 11.]

و اما بنای امروزی آستان قدس احمدی از حد توان توصیف این قلم خارج است و در وصف این سطور نمی گنجد، فقط مشتاق را برای عتبه بوسی آستان ملائک پاسبان سید السادات الاعاظم، احمد بن موسی الکاظم به شیراز فرا می خواند. باید خودتان بیایید و تربت بارگاه کروبی اش را توتیای چشمانتان کنید، به التجا نشسته با سوز دل خود را در پرتو تابش خورشید فروزان دارالعلم و الامان قرار دهید، تا از تلالؤ وجود ذی جودش به سالکان وادی معرفت درآیید.


تابستان 1393- قم


این اثر برای جشنواره ادبی هنری احمد بن موسی شاهچراغ، 1393، تهیه و ارسال شد. از میان حدود 270 اثر ارسالی در بخش داستان کوتاه، به دور نهایی راه یافت و حائز رتبه بیستم جشنواره شد.