پاییز، فصل بهت انسانی، جنگ ابرهای بارانی، تلألو خورشید جاودانی

 

  نسیان آدم بود که بر همۀ خصوصیات موجود خاکی ناطق غلبه کرد و لقب انسان را برایش به ارمغان آورد، ایامی سپری شد، و انسان دچار فراموشی ِ هستی گردید، بودنش را از یاد برد و گم شد.


خیزید و خز آرید که فصل ِ نگرانیست، ورق ورق برگ ها می ریزند، و اعتقادات تاب نیاورده زیر پای استدلال های کودکانه له می شوند. و هنگامۀ پاییز زنگانی اسلام شروع می گردد.

به پاییز رسیده ایم. پاییزی که از طرفی فصل برداشت محصول و دروی نتیجه است، فصل خزان و برگ ریزان هم هست، برگ هایی که با بلند شدن طول فکر بشری، سبزینۀشان از بین می ورد و به طیف برگ های شکنندۀ زرد و سرخ و نارنجی تبدیل میگردند... .

همین ریزش برگ هاست که پاییز را می آفریند؛ اینکه کم کم می افتند، وزش باد و طوفان ِ سیر زمان آنها را همه جا پخش می کند و انبوهی از برگ های هزاررنگ می سازد امروزۀ ادیان و مکاتب ماست.

در آغاز فصل رویش، دست الهی ِ آسمان ترنم باران بهاری اش را مضایقه نمی کند و رویش تفکرات پیامبر برترش را سرعت می بخشد و تابستان، هرچند گرم و بدون بارش باران وحی، لیک آسوده سپری می شود، ولی پاییز سرفصل جدیدی است، عقائد به خنکی می ورد که یک تجربۀ تازه است.

گیاهان تهی از بار، درختان برهنه از برگ، و دستان خالی راه بران زمانه، آنهم بعد از سرسبزی و عطر هستی بخش ِ شاخسار رسالت و امامت، نکته ایست که پاییز را قابل تأمل کرده. پاییزی که از خش خش شکستن ِ برگ های ادیان ِ سست بنیان، زیر لگام قوی باوران، جلوه های سمعی اش را ترسیم می کند.

پاییز آسمان ابری ست، و گرفتگی ِ هوا یک ویژگی است برخاسته از فاصله ای ژرف با انفاس پیام آور بهار، که دل گرفته شود، و انتخاب سخت تر.

البته که این گرفتگی ها غم و غصه نیست، گرفتگی ست که زمینه برای اندیشیدن و تأمل کردن پیدا شود، نه فرو رفتن در سکوت سرد ِ فصل ِ مرگ؛ گرفتگی ست تا انسان اندیشه کند و بشناسد، که اگر هم بشناسیم معلوم نیست چه کنیم! در قفس پنهان کنیم یا به حساب عادت فاتحه ای، و خاک سرد است و فراموشی دوباره... .

پاییز آسمان ابری ست، و ابرها چنان سرخ در رقص باد، که گویا طبیعت با تمام وجودش فریاد می کشد. از همۀ احوالش میگذریم تا به حس باران برسیم، که ببارد گاه آرام و اطمینان بخش و گاهی سخت و گمراه کننده.

باز پاییز میماند، پاییز آسمان ابری ست، نور کمرنگ تر می شود و تغییر به برگ های درختان سایه می اندازد تا برگ ها به زردی و خشکی تغییر کنند. اما بدانیم آفتاب سرد نشده، سرد تر به ما می رسد.

پاییز آسمان ابری ست، و ابر بر باد سوار است و خصوصیت باد پاییزی ست که تغییرات محیط با سرعتی شگفت آور رخ می دهند. انسان حتی اگر تقویم را هم نشناسد و به آن توجه نکرده باشد تغییرات زیادی را در طبیعت کنار دستش حس می کند.

در این میان، بیابان و یخبندان چه خوشند! گمراه ز سرمای جهل، و در جهل مرکب خاموش.


اگر به فصول سال محمد صلی الله علیه و آله نگاهی داشته باشیم؛ ربیع، فصل بیداری طبیعت و شور و شادابی ِ آغاز نبوت است، صیف، فصل حرکت و فعالیت و انقلاب امامت است و خزان، که به برگ ریزان معروف است؛ رو به زوال رفتن است؛ و چه زود زمستان ِ سرد می آید و دوران ِ انجماد طبیعت. و البته آمادگی ِ زمین برای قطع شاخه های به هرز رفته و البته ظهوری دوباره. بماند!

طبع طبیعت اسلام که تغییر می کند، آدمیان زمانه اش نیز حریف خریف نمی شوند و آرام و درون گرا می گردند، اما درون گرائی پاییز نیز دردی از همگان دوا نمی کند و جز اندکی، سود نمی برند، که اگر آماده نشده باشیم زمستان شوخی ندارد؛ چنان بتازد و سفیر به زیر آورد چو امری غریب برای هنگامه ای قریب.

هرچند اهل پاییز تلخ دیدگانند، اما اگر هستی شناسانه ببینیم: در پاییزی که طبیعت پابرهنه و سراسیمه به سوی خشک جامگی می شتابد اما هر تخم که بکارد هزار برآید؛ بشریّتی که در ظاهر می میرد اینگونه نیست که بمیرد. هرچند به انگاره همه تعطیل و تمام می شوند، ولی حقیقت، آغازی دوباره است.

هرقدر پاییز از سبزی به زردی و از گرما به سرما می رود، برای هنرمندی که به اطراف خود بدقت نگاه می کند و هر دو روی سکه را می نگرد و می داند که طبیعت و تمامی مخلوقات به بهترین هماهنگی و همنشینی آفریده شده اند، با پاییز خاکستری با اینکه رنگ های تند و شفاف بهار و تابستان را ندارد، روح عرفان گرایش را جلا می دهد. که اگر فقط بهار بود، چگونه انسان ِ فصل ِ خزان، بلند قامت تر از او ایستاده باشد. در عوامانه ترین حالتش که پاییز را مقصّر بنگریم، این تجلیل و تکریم از پاییز کافیست.

... برگ های سبز درختان هیچ گاه تغییر یکسانی نخواهند کرد و حتی به رنگ واحدی نیز نخواهند رسید؛ به تفاوت رنگ مایه هایی همچو زرد، نارنجی، قهوه ای، قرمز، اخرا، اکر ، طلائی، سنجرف؛ و کارزار وقتی برآید که رنگ های غالب پاییزی در نقاشی ِ روزگار به هم ترکیب خورند و سبززرد، زردقرمز، زرداخرا و بیشمار رنگ پدیدار شوند ... و گاه برخی درختان همچنان بر فطرت سبز خود می درخشند هرقدر که آسمان ِ بالای سرشان کدر شود و زمین زیر پاهاشان تنوع یابد، و لباس عقائد سبزش و صلابت ریشۀ روحش را تغییر نمی دهند. برایش اگر تک تک برگ های سرو سهی هم سرد شوند از گرفتگی خورشید ناراحت نمی شود، چون بشری نیست که نداند، این هم، دوره دارد و خورشید ِ پنهان دوباره باز می گردد؛ برگ ریزان درختان نابودی نیست، برگ ریخته شده دوباره باز می گردد و سبز، برای همیشه می ماند...


... پائیز است و چه رنگ هائی، با چه لبخندهائی دلفریب؛ و بشر پائیزیست غرق در روزمرگی های تکراری، با افسوس ِ بُغضی، در هُرم حنجره ای زخم خورده، که اصلا نمی فهمد چه اتفاقی افتاده ..... که پاییز، زنگ خطر است؛ تلنگری، که سرمای مطلق در پیش است. و همه چیز در برف خواهد رفت، حتی خاطرات بچه هایمان، به جرم اینکه پدر و مادرش زیر برف ِ گرفتاری، گرفتار مانده اند ..... و رهائی اجاریست، برای همچو انسانیتی رویا زده، خسته در پاییز، و تلخ در حسرت لحظه ای آرامش، مدفون شده.


به دلشوره و دغدغۀ باران بهاری فکر می کنم

 پاییز 1389 - یزد