با نام الله، حیِّ ازلیِ لم یزلی

»من، اکثرا کسی نیست جز یک موجود راه رونده بر محوریت دو پا، با قوه ی ضاحکه البته نه برای خندیدن«
 
از آنجای زندگی برایتان بگویم که عمق هیچ قیاس و خیال و گمان و وهم به آنجا نرسد، از تاریخ ناپیدا کرانه ای بگویم که 
گِل آدم بسرشتند و سرنوشت دنیا رقم زدند، من هم از همان وقت ها پا به پهنه ی وجود نهادم. حتی از همان زمان که هنوز برایم نامی ننهاده بودند،  بعضی می گفتند انسان و بعضی می گفتند بشر و بعضی دیگر آدم.

اما من هنوز منتظر بودم دریابم خالق این وجود تازه موجود چه عنوانی را برایم برمی گزیند.

عنوان صادر شد و خلیفة الله نام گرفتم [انی جاعل فی الارض خلیفه؛ بقره 30]. تا برای همیشه بر نام خود ببالم، فخر کنم و آن را به فریاد کشم.

باید می دانستم چرا این لقب را به من داده اند، به فکر فرو رفتم.
باید می دانستم حقیقتم چه بوده که جن و ملک از شناخت من درمانده مانده بودند و بر آفرینش من دهشت زده نظاره می کردند.
چه موجودی بودم [
اتجعل فیها من یفسد فیها و یفسک الدما..؛ بقره 30]، می خواستم با انسانیتم همه جا را به فساد بکشم یا انسانیتم پله ی صعودم بود تا سدرة المنتهی [عند سدرة المنتهی؛ نجم 14]،

چه مخلوقی بودم که بنا بود برترین خلایق در مقابلم پیشانی خضوع بر خاک بسایند [و اذ قللنا للملائکه اسجدوا لآدم فسجدوا؛ بقره 34] ،
و چه پدیده ای بودم که می بایست بر همه چیز آگاه می شدم [
علم آدم الاسماء کلها؛ بقره 31] ،
کیستم که عرش و فرش همه مامور به خدمت من اند. در خدمت من اند که من چه کنم؟ [
خلقت الافلاک لاجلک و خلقت لاجلی]
کیستم که جل و علا  مرا برای خویش با دستان خودش آفرید [
خلقت بیدی؛ ص 75]. و از مُلک ملکوت خود [ونفخت فیه من روحی؛ ص 22] و ترنم روح خود مرا سیراب کرد و به افتخار سخن گفت [فتبارک الله احسن الخالقین؛ مومنون 14].

کیستم و چیستم و چه آفریده ای هستم که اگر خود را بشناسم آفریننده ام را شناخته ام [من عرف نفسه فقد عرف ربه؛ بحار 2 / 32] ، و اگر خود را نشناسم دگر هیچ را هم نخواهم شناخت.

فهمیدم
باید خودم را می شناختم، باید پیدا می کردم چیزی را که خالقم زینت من شمرده [
حبب الیکم الایمان و ...؛ حجرات 7]، دیگر حتما باید خودم را می شناختم... باید فکر می کردم...

پاییز 1390 - قم